جدول جو
جدول جو

معنی کوتاه آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

کوتاه آمدن
کنایه از کوتاه شدن، به کوتاهی پرداختن، خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه
تصویری از کوتاه آمدن
تصویر کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
کوتاه آمدن
(گُ ذَ تَ)
کوتاه شدن. قصیر گشتن. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به کوتاه شدن شود، مختصر کردن کلام خاصه در جدال. سخن را اطاله ندادن، ملایم بودن پس از ادعای بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجازاً در تداول عامه، صرف نظر کردن از ادامۀمطلب و گفتگو و مرافعه و خصومت. (فرهنگ فارسی معین) ، کوتاهی کردن در امری. قصور ورزیدن درکاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاهی کردن شود، قصور چنانکه جامه بر اندام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچک شدن قد لباس
لغت نامه دهخدا
کوتاه آمدن
کوتاه شدن قصیر گشتن، صرف نظر کردن از ادامه مرافعه و خصومت، صرف نظر کردن از ادامه مطلب و گفتگو: ... آبروی خودم از هر چیز بالاتر است. آهو کوتاه آمد
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاه آمدن
((مَ دَ))
صرف نظر کردن، گذشتن
تصویری از کوتاه آمدن
تصویر کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
کلام را اطاله ندادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
کوتاه آمدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بِ زَ / زِ بُ دَ)
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. تقصیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج.
فردوسی.
، کاستن، قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
بپیچید سهراب و پس آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
فردوسی.
روزک چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد.
مولوی.
دزدان دست کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه نکنند. (گلستان).
- کوتاه کردن دست از چیزی یا کاری، از عمل و تصرف در آن خودداری کردن. نپرداختن بدان. دست برداشتن از آن:
که مار اول ابلیس بیراه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد.
فردوسی.
از این رزم و کین دست کوتاه کن
سوی خان ز کین راه کوتاه کن.
فردوسی.
دگر آفرین بر شهنشاه کرد
که از رنجها دست کوتاه کرد.
فردوسی.
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افکنده ای زمام.
ناصرخسرو.
توبگوی او را که عزم راه کن
دست از اقطاع من کوتاه کن.
عطار (منطق الطیر).
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی (گلستان).
- کوتاه کردن دست کسی را از چیزی، او را از تصرف و عمل درآن منع کردن. او را از پرداختن بدان بازداشتن:
میرموسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
منوچهری.
فرمودیم دست وی را از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی). رأی عالی چنان دید که دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده او را نشاندند. (تاریخ بیهقی).
خدای عمر درازت دهاد چندانی
که دست جور زمان از زمین کنی کوتاه.
سعدی.
، به پایان رسانیدن. تمام کردن. خاتمه دادن:
به بگماز کوتاه کردند شب
به یاد سپهبد گشادند لب.
فردوسی.
رسان تا به من یا مرا راه کن
سوی او و این رنج کوتاه کن.
فردوسی.
به جوی آنگهی آب را راه کرد
به فرّ کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود، بس کردن از گفتن: کوتاه کن، بس کن. بیش مگوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوتاه کردن سخن یا حدیث، موجز کردن. مختصر کردن: جواب داد که این حدیث کوتاه باید کرد. (تاریخ بیهقی).
مرا از حال خود آگاه کردی
به نیک و بد سخن کوتاه کردی
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
آنکه گردن وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه گردن کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رجل هنیع، مرد کج قامت یا پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه آمدن
تصویر گواه آمدن
شاهد بودن حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاه شدن قصیر گشتن، صرف نظر کردن از ادامه مرافعه و خصومت، صرف نظر کردن از ادامه مطلب و گفتگو: ... آبروی خودم از هر چیز بالاتر است. آهو کوتاه آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
تقصيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
Dwarf, Shorten, Truncate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
rater, raccourcir, tronquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinern, kürzen, abschneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
cüce yapmak, kısaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
بونا کرنا , چھوٹا کرنا , چھوٹا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ছোট করা , ছোট করা , ছোট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ทำให้เตี้ย , ย่อ , ตัดทอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
使矮小 , 缩短 , 截断
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
小さくする , 短縮する , 切り詰める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
zmniejszać, skracać, przyciąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
להקטין , לקצר , לקצר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
작게 만들다 , 줄이다 , 잘라내다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
mengecilkan, mempersingkat, memotong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
बौना बनाना , छोटा करना , छोटा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ananizar, encurtar, truncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ridurre, accorciare, troncare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
enanizar, acortar, truncar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
зменшувати , скорочувати , обрізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
уменьшать , сокращать , усекать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinen, verkorten, afkappen
دیکشنری فارسی به هلندی