جدول جو
جدول جو

معنی کوتاه آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

کوتاه آمدن
کنایه از کوتاه شدن، به کوتاهی پرداختن، خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه
تصویری از کوتاه آمدن
تصویر کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
کوتاه آمدن
کوتاه شدن قصیر گشتن، صرف نظر کردن از ادامه مرافعه و خصومت، صرف نظر کردن از ادامه مطلب و گفتگو: ... آبروی خودم از هر چیز بالاتر است. آهو کوتاه آمد
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاه آمدن
((مَ دَ))
صرف نظر کردن، گذشتن
تصویری از کوتاه آمدن
تصویر کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کوتاه شدن قصیر گشتن، صرف نظر کردن از ادامه مرافعه و خصومت، صرف نظر کردن از ادامه مطلب و گفتگو: ... آبروی خودم از هر چیز بالاتر است. آهو کوتاه آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
Dwarf, Shorten, Truncate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ananizar, encurtar, truncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
verkleinern, kürzen, abschneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
zmniejszać, skracać, przyciąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
уменьшать , сокращать , усекать
دیکشنری فارسی به روسی
зменшувати , скорочувати , обрізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rater, raccourcir, tronquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ridurre, accorciare, troncare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
verkleinen, verkorten, afkappen
دیکشنری فارسی به هلندی
बौना बनाना , छोटा करना , छोटा करना
دیکشنری فارسی به هندی
mengecilkan, mempersingkat, memotong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
작게 만들다 , 줄이다 , 잘라내다
دیکشنری فارسی به کره ای
להקטין , לקצר , לקצר
دیکشنری فارسی به عبری
使矮小 , 缩短 , 截断
دیکشنری فارسی به چینی
小さくする , 短縮する , 切り詰める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ทำให้เตี้ย , ย่อ , ตัดทอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
ছোট করা , ছোট করা , ছোট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
بونا کرنا , چھوٹا کرنا , چھوٹا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
قزّم, قصّر , قطع
دیکشنری فارسی به عربی
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه آمدن
تصویر گواه آمدن
شاهد بودن حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
Shortlived, Shortterm
دیکشنری فارسی به انگلیسی
de curta duração, de curto prazo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
von kurzer Dauer, kurzfristig
دیکشنری فارسی به آلمانی
krótkotrwały, krótkoterminowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
короткоживущий , краткосрочный
دیکشنری فارسی به روسی